شانزده ماهگیت مبارک عزیز دلم
چند روز گذشت ... از یکسال و چهار ماهه شدنت .عمرم آیدا چهره شادت رو توی ذهنم تجسم میکنم و البته گریه هات رو وقتی که کار دارم و تو همچنان به پای من میچسبی و گریه میکنی مامان ... و من.. صبر کن مامان ... ومن ... ناراحت و غمگینم از این کارم و مجبور ... من رو ببخش از اینکه خییییلی مشغله دارم و مجبورم خواسته هاتو به تاخیر بندازم و از ته دل میگم متاسفم .... گاهی وقتا دلم میخواد توی اداره در کنارم باشی و من تو رو توی بغلم بگیرم . مثل یک نوزاد به خودم بچسبونمت ... طولانی و با چشمان زیبا و رنگیت نگام کنی و مثل همیشه بگی : مامان ... مامانی .. و من هم با عشق جوابت بدم ... جانم. آیدای من در یک سال و چهار ماهگی : صحبت...
نویسنده :
مامانی
11:00